[ black White ]
🤍 سیاه و سفید 🖤
part 13
_ چون توعه لعنتی جفت منی!! ( عربده و عصبی )
+ ( شوک )
_ حالا فهمیدی ؟ حالا خیالت راحت شد ؟
+ داری چرت میگی امکان نداره ! ( خنده )
_ داره ! خوبم داره تو کسی هستی که قراره ادامه زندگیم رو باهاش بگذرونم .
کسی که مادر بچه هامه تویی .
کسی که قراره دیوانهوار عاشقش بشم تویی!! ( عصبی )
+ با سرعت دویدم سمت جنگل...
مغزم داشت سوت میکشید اینم شد زندگی ؟؟ اینم شد دنیا ؟؟
دارم دیوونه میشم ...
* ا.ت بدون اینکه به زخم های روی صورتش که در اثر شاخه های تیز درخت ها به وجود اومده بود میدوید ...
بلاخره دنیای خونآشام ها بود دیگه ...
دنیای خونآشام ها دنیایی وحشتناک و خطرناک بود که کوچکترین چیز خطرناکترین نقاط رو داشت .
همین بارون خون باعث میشد خونآشام ها چون از آسمون خون میبارید تشنه خون بشن و دنبال شکار بگردن !
ا.ت کم کم سرعتش کاهش گرفت و به تنه ی درخت تکیه داد ...
ا.ت زیر درخت نشست و زانوهاشو بغل کرد و شروع به گریه کرد ...
سیل گریه های ا.ت تمومی نداشت ... تا میخواست نفس عمیقی بکشه درد گریه آوری سراغش میومد .
تهیونگ دنبال ا.ت اومده بود تا مراقبش باشه .
تهیونگ روبه روی ا.ت روی زانوهاش نشست و چونه ی ا.ت رو گرفت و به بالا هدایت کرد ...
+ چیه چی میخوای ؟ ( بغض )
_ ا.ت ، اگه تو قرار بود بمیری سرنوشت زودتر از ریشه کنده بودت ولی سرنوشت نخواسته !!
میدونسته تو در آینده آرامش بزرگی بهت میرسه ! ( آروم و نرم )
+ از کجا میدونی ؟
میدونی چند ساله چشم انتظار آرامشم ؟ واقعا خسته ام تهیونگ !
_ ا.ت تو آینده خوبی داری به شرط اینکه صبور و قوی باشی !
+ واقعا به بغل نیاز داشتم تهیونگ که انگار اینو تو نگاهم خونده بود محکم بغلم کرد و موهامو نوازش میکرد .
تو بغلش آرامش خاصی داشتم ... انگار آرامشی که سالها دنبالش بودم رو این زمان پیدا کرده بودم .
از بغلش اومدم بیرون ولی فاصله صورتمون زیادی کم بود ...
نفهمیدم چی شد که لبا*شو رو لبا*م احساس کردم ...
کنترلم رو از دست داده بودم ...
دستامو رو شونه هاشو گذاشتم و اونم کمرم رو گرفت و بلندم کرد و به تنه ی درخت چسبوندم و ادامه داد ...
« چند روز بعد »
+ امروز جشن خاصی برای خوناشام ها و مافیا ها بود و من به عنوان همسرش باید اونجا میبودم ولی تنها چیزی که برام سوال بود تکلیف سومین بود ...
اون همسر اول تهیونگه ... یعنی فقط بخاطر بچه نمیخوان اونو به جشن ببرن ؟؟
با هجوم سویون به خودم از افکارم در اومدم ...
سویون : جووونننن چیشدی !!!
+ ممنون سویون ! 😂
سویون : تهیونگ هم حاضره داره میاد بالا انگار کارت داره !
+ باشه .
( اسلاید ۲ لباس ا.ت )
( اسلاید ۳ لباس ته )
part 13
_ چون توعه لعنتی جفت منی!! ( عربده و عصبی )
+ ( شوک )
_ حالا فهمیدی ؟ حالا خیالت راحت شد ؟
+ داری چرت میگی امکان نداره ! ( خنده )
_ داره ! خوبم داره تو کسی هستی که قراره ادامه زندگیم رو باهاش بگذرونم .
کسی که مادر بچه هامه تویی .
کسی که قراره دیوانهوار عاشقش بشم تویی!! ( عصبی )
+ با سرعت دویدم سمت جنگل...
مغزم داشت سوت میکشید اینم شد زندگی ؟؟ اینم شد دنیا ؟؟
دارم دیوونه میشم ...
* ا.ت بدون اینکه به زخم های روی صورتش که در اثر شاخه های تیز درخت ها به وجود اومده بود میدوید ...
بلاخره دنیای خونآشام ها بود دیگه ...
دنیای خونآشام ها دنیایی وحشتناک و خطرناک بود که کوچکترین چیز خطرناکترین نقاط رو داشت .
همین بارون خون باعث میشد خونآشام ها چون از آسمون خون میبارید تشنه خون بشن و دنبال شکار بگردن !
ا.ت کم کم سرعتش کاهش گرفت و به تنه ی درخت تکیه داد ...
ا.ت زیر درخت نشست و زانوهاشو بغل کرد و شروع به گریه کرد ...
سیل گریه های ا.ت تمومی نداشت ... تا میخواست نفس عمیقی بکشه درد گریه آوری سراغش میومد .
تهیونگ دنبال ا.ت اومده بود تا مراقبش باشه .
تهیونگ روبه روی ا.ت روی زانوهاش نشست و چونه ی ا.ت رو گرفت و به بالا هدایت کرد ...
+ چیه چی میخوای ؟ ( بغض )
_ ا.ت ، اگه تو قرار بود بمیری سرنوشت زودتر از ریشه کنده بودت ولی سرنوشت نخواسته !!
میدونسته تو در آینده آرامش بزرگی بهت میرسه ! ( آروم و نرم )
+ از کجا میدونی ؟
میدونی چند ساله چشم انتظار آرامشم ؟ واقعا خسته ام تهیونگ !
_ ا.ت تو آینده خوبی داری به شرط اینکه صبور و قوی باشی !
+ واقعا به بغل نیاز داشتم تهیونگ که انگار اینو تو نگاهم خونده بود محکم بغلم کرد و موهامو نوازش میکرد .
تو بغلش آرامش خاصی داشتم ... انگار آرامشی که سالها دنبالش بودم رو این زمان پیدا کرده بودم .
از بغلش اومدم بیرون ولی فاصله صورتمون زیادی کم بود ...
نفهمیدم چی شد که لبا*شو رو لبا*م احساس کردم ...
کنترلم رو از دست داده بودم ...
دستامو رو شونه هاشو گذاشتم و اونم کمرم رو گرفت و بلندم کرد و به تنه ی درخت چسبوندم و ادامه داد ...
« چند روز بعد »
+ امروز جشن خاصی برای خوناشام ها و مافیا ها بود و من به عنوان همسرش باید اونجا میبودم ولی تنها چیزی که برام سوال بود تکلیف سومین بود ...
اون همسر اول تهیونگه ... یعنی فقط بخاطر بچه نمیخوان اونو به جشن ببرن ؟؟
با هجوم سویون به خودم از افکارم در اومدم ...
سویون : جووونننن چیشدی !!!
+ ممنون سویون ! 😂
سویون : تهیونگ هم حاضره داره میاد بالا انگار کارت داره !
+ باشه .
( اسلاید ۲ لباس ا.ت )
( اسلاید ۳ لباس ته )
۵۸۹
۲۴ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.